کچلی
بلاشک قصه ها دارم ز تاسی
ز درد خانمان سوز و حماسی
از آن روزی که شد این قصه آغاز
به درمانش شدم راهی قفقاز
که باید این کچل دلداریش داد
دوای طبی و عطاریش داد
جوانی کو کچل گشته هم اکنون
ندادیش زنی کو گشته مجنون
اگر دیدی جوانی تاس کرده
صد و هشتاد واحد پاس کرده
زده صدها هزاران تست کنکور
و ناخنهای خود را خورده بدجور
ز بس که ما بکردیم موی را سیخ
کنون گشته کچل فرق سر از بیخ
زدیم ژلها اتو موها کتیرا
همانا عاشقم گردد سمیرا
تو مو بینی و رامین ریزش مو
بیا اندک زمانی پیش عامو
کچل غصه مخور دردی ندارد
اگر کاری تو مو، مو، مو درآرد