نروم برای کاری، پس از این به شهرداری
پس از این به شهرداری، نروم برای کاری
شده کارشهرداری،فقط اسکناس گیری
به بهانه ی خیابان،به بهانه ی مجاری
جلو اتاق اول،به کرشمه گفت منشی،
که شما چرا نداری،سند حسابداری؟
دل و دست بنده شل شد، به حلاوت کلامش
به خودم نهیب دادم، که چقدر بی بخاری!
زد و پرت شد حواسم به قِر و قَمیش ایشان
تَهِ دل زداغ عشقش همه سوختم به زاری
به فدای آن پروتز که لبش چو غنچه وا شد
به فدای بینی او که شده قلم خیاری
دو سه سطر عاشقانه که برای او سرودم
به کنایه گفت ایول به تو شاعر شکاری
و سپس به خویش گفتم ،چه خوش است بعد عمری
به کلام شیخ سعدی بزنم گریز باری
"سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی"
مگر آن که آفتابت بزند به کوهساری
پس از آن خطاب فرمود چه کار داشتی تو
که کنیم رفع مشکل ز تو ای خروس لاری؟
به جز آفتاب عشقش...نرسید توی ذهنم
که هزار حدس آورد و مخم نکرد یاری
زشما ریاست مح..ترم امور شهرم
همه انتظار دارند ،به موضع اداری
که دل جوان تران را ندهی به شوخ چشمان
که به جای این پری ها همه پیرزن بیاری!
چه کند کسی که چشمش هوس نگاه دارد
تو مگر خیال ما را، ز هوس نگاه داری
به حقوق شهروندی نکند کسی تجاوز
مگر آن که دانه ها را به کبوتران سپاری!