” در نظربازی ما بیخبران حیرانند ”
نظرات البته خود، مختلف الالوانند
عده ای در نظر، اوصافِ خدا می بینند
عده ای از نظرِ اهلِ نظر، شیطانند
جنگ و کشتار و ستمکاری و قتل و غارت
سرِ پول است که چرک کف دستش خوانند
سر پول است که در عالم هستی دائم
” ابر و باد و مه و خورشید و فلک ” گردانند
عشق و مستی به تن مرده اگر جان بدهد
قرض و اقساط عقب مانده بلای جانند
پول داران جهان این سر و ما هم آن سر
” ما همه بنده و این قوم، خداوندانند ”
طنزگویان که به ظاهر لب خندان دارند
از درون سخت مصیبت زده و نالانند!
برق و آب و تلفن، گاز و قبوض دیگر
جمله بر طاقچه ی خانه ی ما مهمانند
عده ای از دل و جان حافظ بیت المالند!
عده ای دیگر اگر مختلس الانسانند!
همه در جاده اگر وحشت خاور دارند
خاوران سخت گریزان همه از نیسانند!
عده ای از شعرا مثل همان قصه که بود
شاعر خوب و بد و نوکر بادمجانند
دانش آموز و معلم، که خودت می دانی
از همه سال فقط عاشق تابستانند!
فالگیران هوس قهوه ندارند، ولی
غرق کنکاش فضولات ته فنجانند!
صحبت از آل خلیفه نکن و آل سعود
هردو در اصل و نسب، آل ابو سفیانند
امتحان کرده ام آنان که دم از دین زده اند
بخدا اکثرشان کافر و بی ایمانند!