رهسپار کوفه ام امشب بلی
رهسپار کوفه ام امشب بلی
تا ببینم روی مولایم علی
می رسم در کوچه هایش لیک نیست
کوچه ها از بوی مولایم تهی ست
قصد من این است امشب از کسی
شعر گویم با دل دلواپسی
می توانم اما سرودن از بهشت؟
می توان آخر از او شعری نوشت؟
می توان از ذوالفقارش حرف زد؟
از عدالت از وقارش حرف زد؟
می توان جرات به قلب خویش داد
چشم در چشمان خورشید ایستاد