دو کاج
در کنار خطوط سیم پیام
خارج از ده دو کاج روییدند
سالیان دراز رهگذران
آن دو را چون دو دوست می دیدند
روزی از روز های پاییزی
زیر رگبار تازیانه ی باد
یکی از کاج ها به خود لرزید
خم شد و روی دیگری افتاد
گفت ای آشنا ببخش مرا
خوب در حال من تامل کن
خرج و برج نکاح سنگین است
ده دقیقه مرا تحمل کن
وام اندک مخارج بالا
کرده است ازدواج را مشکل
بنده بی کارم و تو می دانی
همچو خر مانده پای من در گل
کاج همسایه گفت با تندی
بچه پر رو من از تو بیزارم
دور شو دست از سرم بردار
من کجا طاقت تو را دارم
من خود از شدت مجردی ام
می تپانم به خاک ها ریشه
لکن از زیر تو چو بر خیزم
میزنم ریشه ی تو را تیشه
چون در این شعر بیش از این دیگر
انتقال پیام ممکن نیست
جمعی از مردمان ده رفتند
تا ببینند که عیب کار از چیست
مردم ده دو کاج یاقی را
با نگاهی دقیق پاییدند
تا که عبرت شود برای همه
هر دو را با تلاش ساییدند!!!