خطـــــرنــــاک
روز و شب با خودت نرو هی وَر
با تو هستم، بله، شما... دختر!
قلب تو گرچه واقعاً پاک است
خواهرم! خوشگلی خطرناک است
با چنان تیپ و این چنین ترکیب
صورتی مثل کاغذ تذهیب
وقتی از خانه میزنی بیرون
مرد صد ساله میشود دلخون
متلک بشنوی تو از حالا
از جوانهای بیسر و بیپا
آن یکی با دروغ و صد نیرنگ
میدهد و عدههای خوب و قشنگ
دیگری گویدت که «جانی تو
گز شیرین اصفهانی تو»
پیرمردی یواشکی از پشت
گوید «این دخترک مرا هم کُشت»
نمنمک میروی ز راه به در
با همین گفتهها شوی خرتر
سادگی بعد از این نمیصرفه
«من فدای چشات بشم» حرفه
سادگیها تو یک کمی کم کن
تو خیابون حواستو جم کن!
(«جمع» ما شد اگر که «جم» به درک
یا که شد قافیه «کلم» به درک)
گیرهای سه پیچ را ول کن
جان من! فکر این اراذل کن
این جوانها تمام ناجورند
آی ماهی! بپا، همه تورند
پلویی میشوی به یک دوری
سیدیات پخش میشود فوری
میشوی نقل محفل مردم
سبب عیش کامل مردم
آبرویت به باد خواهد رفت
نه یه خورده، زیاد خواهد رفت
کار من نیست تا کنم خواهر
امر معروف و نهی از منکر
قصد من نیست تا کنم کیفی
منتها چون که دیدمت حیفی
گفتم این را بپرسم، ای زیبا!
که اگر فکر شوهری حالا
گر چه ناراحتی تو از دستم
من خودم «کیس» قابلی هستم