بر در و دیوار این دنیا بخند
مثل خلها بیخود و بیجا بخند
آنچنان خندیدنی کز حلق تو
معده و قلبت شود پیدا بخند
من نمیدانم چرا افسرده ای
رو به سوی ما کن و بر ما بخند
بعد از آن ، محض تنوع در حیات
بین مردم گرم کن ، دعوا بخند
پیش پای ناتوان، سنگی گذار
تا شود مغلوب و کلّه پا بخند
گر ندیدی بعد از آن هم سوژه ای
رو به سوی آینه بنما ، بخند!
مرغ اگر باشد گران، شِکْوه نکن
تخم مرغی را بزن تنها ، بخند
یا نداری پول سبزی غم نخور
از علف ، جان گیر و میش آسا بخند
مثل آن پسته که با بی مهری اش
نیش او باز است بی پروا ، بخند
هی نگو مزد و مزایایم کم است
چون نخوردی سیلی و تیپا بخند!
مثل قفلی که شده وا با کلید
بر تمام قفلهای وا بخند!
شادمانی می کند درمانگری
بی خیال غصه ها ، بابا بخند
چون بهانه بهر خندیدن ، بسی است
پس نگو فردا ، همین حالا بخند
زارعی گرچه بُوَد شعرش جفنگ
تو نزن در ذوق آن آقا... بخند!