فرنگیس
بیگم کوچۀ ما بین که فرنگیس شده است
کار و بارش افه و ناز و لس و فیس شده است
دی خوراکش کله جوش بود و لب نان و تره
تازگی عاشق همبرگر و سوسیس شده است
بی خبر از دل خونین شدۀ اهل محل
او هوادار فلان مجمع پاریس شده است
ته جیبش دو سه تا اسکن تا خورده ولی
عاشق سیستم بانکداری سوییس شده است
از رژ و خط لب و سایه ابرو و ریمل
روی چون آینه اش چهرۀ ابلیس شده است
بس که در عارض و در قامت خود دست بَرَد
آدمیزاده نمانده است که تندیس شده است
ای فرنگیس چه شد شور و نشاط بگمی
حیف ، آن کاسۀ سفالی ما دیس شده است