پیش از این ها نام ما در دفتر عشاق بود
در کنار نام ما، اسمی که بود «آفاق» بود
مثل یک حل المسائل بود و دل محتاج او
کاشکی مانند ما، او هم به ما مشتاق بود
از دم صبحانه مان تا آخر هر شاممان
آرزویم دیدن او، طاقت ما طاق بود
دلبر نازک خیالم با همه خوبی که داشت
پندمان می داد، گویی تیچر اخلاق بود
عکس او همواره در جیب روی پیراهنم
قلب این جانب ولیکن جای این الصاق بود
بنده زیر خط فقر و او نت گردی بر آن
ما اگر چه زرد و لاغر، او دماغش چاق بود
او دلش نوساز بود و شیک و ضد زلزله
بردن و لرزاندن آن سنگ دل، بس شاق بود
بود او وارفته و شل باز صد رحمت به ماست
گرچه روی ماست هایش یک وجب قیماق بود
جان پناه هر تن سرمازده قشلاق دل
ما پر از شور و حرارت او ولی ییلاق بود
بر سرم سقفی نبود اما فولکسی داشتم
لاستیکش پنچر و اعضاء آن اوراق بود
می نوشتم شعرهای آبکی در عشق او
بی خیال عشق ما و شعر این اوراق بود