آمد خبر که رنج فراوان کشیدهای
دندانپزشک رفته و دندان کشیدهای!
گویا نداشت داروی بیحسّیاش اثر
بس جیغ و داد بر اثرِ آن کشیدهای!
دندانت اوفتاده چو در چنگ کَلبَتین
فریادِ درد از دل و از جان کشیدهای
فریادِ درد از دل و از جان کشیدهای
دیریست تا که محنت دوران کشیدهای
جرم تو این بس است عزیزم که شاعری
یک عمر بار دفتر و دیوان کشیدهای!
چون پر زده حقوق تو، بهر مساعده
با صد نیاز، ناز مدیران کشیدهای!
دندان که داده شد ولی از نان خبر نشد
حقّا بر این مثَل خطِ بطلان کشیدهای!
القصّه دانم اینکه تو هم مثل «بوالفضول»
از دستِ روزگار، فراوان کشیدهای!