اندیشه مکن که آزمندیم
اندیشه مکن که آزمندیم
یکذرّه فقط نیازمندیم
هرچند که دست ماست کوتاه
بسیار ولی فرازمندیم
هرقدر زیاد هم بسوزیم
با سوزش خود بسازمندیم
هرجا سخن از سوز و گداز است
ما سوزکِش و گدازمندیم
کوتاه نیامدیم هرگز
آنقدر که ما درازمندیم
در پستو و در قفای گلدان
کنسرتوشیم و سازمندیم
بیشائبهایم و مُرِّ قانون
یعنی که فقط مجازمندیم
وقتی که شود دو روز تعطیل
ما جوجهکشان هرازمندیم
گفتند چرا نمیچرانید
گفتیم چرا که غازمندیم
پیوسته شکسته زیر باریم
مثل شتر جهازمندیم
وقتی دلمان کباب میشد
دیدیم عجب پیازمندیم
این قصّه نتیجهای ندارد
پایانزدهایم و بازمندیم