با جان و دلم یکسره محشور کتاب است
این یار وفا پیشه ی مشهور کتاب است
آچار فرانسه همه دیدند، ولیکن
در خانه ی من آلت مذکور کتاب است
هر جا که به مشکل بخورد کار من آنجا
تا حل بشود عامل و مامور کتاب است
من باب مثَل یک پشه وز وز کند و من
با آنچه کنم آن پشه را دور کتاب است
هر جا که هلیمی به سر سفره گذارم
قطعاً ته آن کاسه ی بلغور کتاب است
با پنجه ی خود بر سر جلدش بزنم دف
هی میزنم و همدم تنبور کتاب است
گاهی کنمش لوله و در آن بدمم سور
گاهی نی و گاهی شده شیپور کتاب است
هم جای نمکدان من و فلفل و زیره
گاهی طَبَق کشمش و انگور کتاب است
با آنچه به منقل بزنم باد برایِ
بر پا شدن محشرِ وافور کتاب است
یک پایه ی میزم شده لق آنکه تعادل
بخشیده به آن پایه ی مزبور کتاب است
می کوبمش آن را به سر کودک خود چون
من معتقدم سنبه ی پر زور کتاب است
چیزی که قطورش شده بالشت و یکی هم
بر چهره که بر آن نخورد نور کتاب است
در مخ زدن دخترکان توی خیابان
با آنچه که گسترده کنم تور کتاب است
یک چیز بگویم که بخندید، رفیقم
می گفت که بوفی که بود کور کتاب است
شاید که توهّم زده زیرا به خیالش
بوف و خر و اسب و شتر و مور کتاب است
طنزش به کنار این غزل اما به حقیقت
در زندگی ما همه مهجور کتاب است
ما اهل کتابیم ولی خواندن آن نه
در دوره ی ما وصله ی ناجور کتاب است
چیپس و پفک و پسته و چایی همه جمعند
بی مزه فقط موعد کنکور کتاب است
با این همه مشتاقِ به دنیای مجازی
صد البته که حوزه ی منفور کتاب است
با این همه تحقیر به خود دیده هم اکنون
جز قیمت آن چیست که مغرور کتاب است
با وضعیت حاکمِ بر جامعه ی ما
الفاتحهَ که مرده ی بی گور کتاب است