زندگینامه خداداد آدینه
خداداد آدینه، متولد 1345
نویسنده نمایشنامه های طنز و شاعر
فعالیت در صدا وسیما – استان مرکزی و تهران
کارگردان تلویزیون و بازیگر و تئاتر
هم اکنون در حال تکمیل کردن یک مجموعه بزرگ شعر هستم . که بنده خود را شاگرد استاد بزرگ شعر جهان حافظ علیه رحمه می دانم و از افق اشعار این استاد بزرگ درس گرفته ام و پیرو این بزرگ شاعر دوران خواهم بود.
جدای بر فعالیت هنری کارشناس بازنشسته روابط عموی شرکت بزرگ ساخت ماشین آلات راهسازی ایران هپکو نیز بوده ام.
نمونه کارهای طنز انجام شده :
جنگ آدینه، مجموعه طنزی که صبحهای جمعه از شبکه آفتاب – استان مرکزی پخش می شد
مجموعه طنز مناسبتی
مجموعه طنز ا خ بار
مجموعه طنز شمیم
فیلم تلویزیونی غاز و آز به کارگردانی آقای معدنچی
مجموعه طنزهای ورزشی
و نمایشهای طنز کمدی
نمایش های رادیویی عصرانه بنام یک لبخند
اشعار طنز :
رفتن سر کار
گشتم و گشتم برفتم کار املاکی کنم
تا که شاید ثروتی زین شغل من پیدا کنم
زین همه بیکاری و غر، غر که بوده بر سرم
من نجات یابم ز دست مهربان این همسرم
روزها در پشت میز و رفتن هر خانه ای
تا اجاره یا فروش گردد نصیبم چاره ای
لیک طی چند سالیست من در اینجا مانده ام
همچو خر در گل چنین افسرده من وا مانده ام
نام این شغل گشته غاز از مرغ بیحال و نزار
از برای هر کسی اما چو پولی نیست بابا بی خیال
هرکسی گرکار دیگر باشدش همراه و غمخوارش شوم
گر دهد کاری به من تآخر گرفتارش شوم
***
صحبت خوک و گاو
روزی از روزهای گرم فصل سال
خوک از گاوی نموده این سوال
از چه رو مردم ترا با احترام
دوستت دارند دهندت احتشام؟
مردمان گویند: که تو شیر میدهی
صبح و شام هم ماست و س رشیر می دهی
از په هن ، هیزم برآتش دهی
در بیابان شخم زنی ، یاری کنی
آخرالامر می دهی گوشت زیاد
تا دل آنان نمایی شاد شاد
هر کسی دارد ترا در هر دیار
می کند بر خویشتن بس افتخار
لیک با من این چنین در این سرا
نیستند راحت به مانند شما
من به آنها گوشت خالص می دهم
پوست را از بهر گالش می دهم
موی من بهر برس در هر کجا
می شود مصرف درون خانه ها
با تمام این منفور نام ماست
آنچه نیکنامی و خوبی از شماست
گاو می گوید: تو می دانی چرا؟
نیک و نیکنامی بود از بهر ما
ماهر آنچه می دهیم بر مردمان
در زمان این حیات است در جهان
پس تو آدینه بگیر پندی تمام
بهرشیرین طنز فرستش والسلام
شاعر : خداداد آدینه
***
شعر طنز جبهه
بار اول بود که مجروح می شدم
روی خاک این سو و آن سو می شدم
بود دردی بی امان در پیکرم
از سرم بود یا که از انگشترم
من نمی دانم که آن لحظه چرا
هی بهانه می گرفتم ای خدا
بعد چندی مردی آمد در برم
گفت: منم امدادگرم ، امداد گرم
گفت: چه آمد بر سرت ای مهربان
که چنین افتاده ای تو نا توان
گفتم او را من نمی باشم غمین
چون نگردیدم به بندو خشم و کین
زین سبب خواستم به پا گردم یقین
ناگهان پایی نبودم در یمین
پای من گردیده بود ازمن جدا
داد و بیدادی نمودم ای خدا
گفت :امدادگر چرا ناله کنی؟
خویش را اینگونه تو واله کنی
تو ز دست دادی فقط یک دست و پا
می کنی هرلحظه فریاد ای خدا
بنگر این دشمن که در نزدیک تو
سر ندارد. هیچ نگوید مثل تو
شاعر : خداداد آدینه