گدای مسکین
برو ای گدای مسکین،پی حرفهی گدایی
که بجز ره گدایی، نرسد کسی به جایی
بخدا نمیتوانم که تورا گدابنامم
تو بگو چه خوانمت من که به عرش کبریایی
من اگرچه کارمندم، به خدا که دردمندم
نه به سرکلاه دارم، نه به تن دگر قبایی
نه زشغل خویش مستم، نه که اهل بند و بستم
نه به زیر میز بندم، نه به خویش و آشنایی
(همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی)
بوزد در این اداره، برسد به من نوایی
چه شود دمی بیایی و به جای من نشینی
تو به کار کارمندی، سرکوچه من گدایی
به گمان من که روزی پس از این دو جابجایی
تو به آه و ناله افتی، و منم به دلربایی