در بین خیل کرها، خود را بزن به کوری
گاهی شبیه کتری، گاهی شبیه قوری
از شنبه تاسه شنبه، بر گرده ام سواری
قدری تحملم کن، تا چارشنبه سوری!
ای شیخ شوخ شهرم، ما را نکن بهشتی
با وعده های مفتی، باشیوه های زوری
وقتی مسیرفرهنگ،از جاده های جهل است
فرقی چنان ندارد، دربست یا عبوری
حرف مرا نفهمید، از صد نفر یکی هم
این درد، درد سختی ست! تا کی کنم صبوری؟
یک بار گفته باشم ، یعنی که آخرین بار
گردنکشی محال است، با گردن بلوری
مردی کنار همسر ، سرگرم گوشی خود
دور از هم اند انگار، هفتاد سال نوری
دارند می فروشند، طفلان در رحم را
در اوج بی حیایی، در عین بی شعوری
دیدی که خاوری هم ،پس داد پول ما را
در حیرتم که ایشان، خر شد چرا؟ چه جوری؟!
بسیار حرف دارد، این دل برای گفتن
اما نمی توان گفت، جز دو به دو حضوری!