خداوندا چرا من زن گرفتم ؟
زنی از جنس تیرآهن گرفتم!
چرا حرف مامان را گوش نکردم؟
که یک جلاد رویین تن گرفتم!
زمان بی زنی چون شاه بودم
به دور از رنج و درد و آه بودم
چو با زیبار خان همراه بودم
چرا غولی به نام زن گرفتم؟!
اگر چه ازدلم لیلا جدا بود
ولی رویای من شیرین لقا بود
به دور از فکر ویلا و طلا بود
چرا زرپوش سیمین تن گرفتم؟!
چه خوش میگفت مجنون با دلی زار
مشو در بند لیلایی گرفتار
که در اوج تهی دستی برایش
فقط دمپایی و دامن گرفتم
به قصد کشت، دمپایی کشم کرد
میان صحن خانه خرکشم کرد
مرا از خانه بیرون کرد نامرد
چرا زن ،همچو اهریمن گرفتم؟!
چو دامن، جای تمبان برتنم کرد
خدایا آن زن منگل، زنم کرد
ندانستم به جای یک زن ناز
فقط یک غول مرد افکن گرفتم!!!