مانده ام بنده که با عیدی خود
مانده ام بنده که با عیدی خود
کفش و شالی بخرم یا شلوار
یا که با آن بخرم چند کیلو
گوشت بزغاله و مرغ از بازار
یا برای دُشک و بالشمان
بخرم ملحفه ای از چلوار
یا که آن رابدهم میوه فروش
سیب و کیوی بخرم یک مقدار
یا که با آن سفری ساز کنم
نصفه روزی بروم گشت و گذار
یا که عیدی بدهم آن را به
اصغر وآرش ومهسا و نگار
یا به سلمانی و دلاک محل
واکسی و شاطر وشاگرد عطار
مانده ام عیدی خود را چه کنم
هست تصمیم گرفتن دشوار