لیلیِ دهۀ نود
شنیدم که لیلی سیه فام بود
ز چاقی حسابی بداندام بود
دو ماهی کِرم زد به رخسار خویش
به لیزر ز رخ برد آثارِ ریش(!)
کمربند را بر شکم بست سفت
سهماهی رژیم غذایی گرفت
چنانش رژیم و کِرِم داد حال
که شد لاغر و ماه، عین هلال
سپس شاد دل سوی مجنون شتافت
ولیکن از او التفاتی نیافت
بگفت:این منم «های»! لیلای تو!
به او گفت:خانم، مزاحم نشو!
مگر خود نداری برادر-پدر؟
برو پردۀ شرمِ مردم مدَر!
نگاری که از بنده دل برده بود
تپل بود، ضمناً سیهچرده بود!
برو ردِّ کار خود ای پیرزن!
تو عنتر کجا و دلآرای من؟»
رخِ پر کِرِم شد به آنی بنفش
درآورد از پای خود لنگه کفش
زدش ضربۀ سخت و جانانهای
که:«بیجنبه، الحق که دیوانهای!»