به شیخی گفت رندی لاابالی
درون از معنویت کرده خالی
که ای مصباح تعلیم و تعلّم
گهر افشان به هنگام تکلّم
سؤالی دارم از سرکار عالی
جوابم را بفرما ارتجالی
اگر در حال مستی یک نفر مرد
ز دنیا سوی برزخ راه بسپرد
به برزخ بود مست و لول یکسر
همی مست و ملنگ آمد به محشر
چه حکمی دارد و پادافرهش چیست؟
بگو بر من که صبر و طاقتم نیست
دو چشم شیخ شد گرد از تحیّر
به زانو زد کف دست از تحسّر
روان از دیده اشکش بر محاسن
از اشک دیدگانش تر محاسن
ز خاطر برد مدح و منقبت را
بگفت آن رند دانی مرتبت را
شرابی را که می فرمایی ای شاب
بدین گیرایی و کیفیت ناب
در این یک قرن عمری کز خداوند
گرفتم در جهانِ پر از آفند
به حقّ حق نه وصفش را شنیدم
نه در خواب و خیال خویش دیدم
فدای جامی از آن هر که جان کرد
نپنداری در این سودا زیان کرد
خوشا آنان کزین می نوش کردند
به یکدم ترک عقل و هوش کردند
بگو جان تو و آنان که نوشند
کجا این روح پرور می فروشند؟!!