یکی از عصرهای سرد پاییز
که بود البته پرشور و دلانگیز
«رشید» آن فخر والیبال اُستان!
به قول دوستان: شمشاد بستان!
ز بعد مدرسه در خانه خسته
فتاده بود با چشمان بسته!
اگرچه ساعت شش داشت تمرین
نمیآمد به سر آن خواب سنگین
پدر آمد کند بیدارش از خواب
که: ای فرزند جان، برخیز و بشتاب!
چو شد نزدیک و آن دلبند را دید
ز حیرت از ملاجش شاخ رویید!
به روی تخت خود خوابیده بس تخت
به روی بینیاش شش گیرۀ رخت!
بزد فریاد چون آن صحنه را دید
«رشید» از بانگ وی بیدار گردید
پدر گفتا: عزیزم این چه بازیست؟
به روی بینیات این گیرهها چیست؟
رشید آهی کشید از سینه، ممدود!
(درونش اندکی خمیازه هم بود!)
بگفتا: ای پدر دردم دماغ است!
مرا در دل از آن صد درد و داغ است
چه شاخ است این به سرو قامت من
به جای کلّه روی صورت من؟!
مرا کرده دماغم بدقیافه
شدم از دست آن دیگر کلافه
به خنده گفته «بهروز قلیپور»:
دماغت هست عیناً شکل شیپور!
دگر از این دماغ غیرعادی
به نفس خود ندارم اعتمادی!
به ورزش هم در این هاگیر و واگیر
دماغم گشته کلی دست و پا گیر!
گهِ اسپک زدن این عضو ناجور
رَود مانند ماهی داخل تور!
دماغم تا اسیر دام گردد
خطای تور من اعلام گردد!
دماغم چون دماغ پنگوئنهاست!
از آن تیم رقیبم را پوئن هاست!
دماغم چونکه باشد خارج از نُرم
بخواهم اندکی آن را دهم فُرم!
زدم روی دماغم چند گیره!
که تا شب فُرم دلخواهی بگیره!
ولی دانم که گیره، راهحل نیست
نهایت چارهای غیر از عمل نیست!
پدر این شکوهها را چونکه بشنفت
بزد لبخند تلخی، بعد از آن گفت:
پسرجان این چه فکر و دیدگاه است؟
نپنداری که فکرت اشتباه است؟
تو با این هوش و فضل و نکتهبینی
چرا پس فکر و ذکرت گشته بینی!
شدی در بند هیچ و پوچ، زیرا
نمیبینی کلانتر زندگی را
تویی که زوم کردستی به بینی
فقط نوک دماغت را ببینی!
دِماغآشفته، درگیر دَماغ است!
حیاتش تحتتأثیر دماغ است!
نباش ای جان چنین در بند صورت
بسا خوشصورت امّا زشتسیرت
از آنسو ای عزیز، ای شاخ شمشاد!
دماغ تو ندارد هیچ ایراد!
دماغت را مکن اینگونه رنجه
چرا از بهر هیچ اینسان شکنجه
دماغت با رخت دارد تناسب
تناسب را نگیر از آن، بگو خب!
بیا یکره نگر بر عمّه مهناز
عمل کرد و دماغش گشت ناساز!
تو گویی یک نخود در مرکز دیس!
دماغش در تناسب با رخش نیس(!)
خلاصه اینچینین دلبند بابا
کمی آرام شد از پند بابا
سپس کوتاه کرد این ماجرا را
ز بینی باز کرد آن گیرهها را!
بزد آبی به روش و شانه بر موش
کشید اینگونه دستی بر سر و روش!
سپس برداشت ساک و شد ز خانه
به سوی سالن تمرین روانه...