هوایِ دل خفقان از هوای بی پولی
دلم به آه و فغان از نوای بی پولی
نوای نوحهء بی پولیِ من از سرِ برج
رسد به اوجِ فلک، با لوای بی پولی
اگر چه بسته دهانم در اعتراضِ زبان
سرودِ شِکوه سرایم ز نای بیپولی
میانِ اهل و عیالم فکنده درد و بلا
بگو به من چه کنم با بلای بی پولی؟!
بلایِ حرص و طمع گشته همپیالهء پول
چنین نموده مرا مبتلای بی پولی
چرا که از دلِ هر کوخ، کاخ گشته علَم
وَ کوخ گم شده در ناکجای بی پولی
به چشمِ تَر نگران خردسالِ حسرتِ من
شنیده از تهِ جیبم صدای بی پولی
لچکْ ز غصه به روی سرش گرفته عیال
به روی دوش فکنده، ردای بی پولی!
امان ز گریهء مرد از برای لقمهء نان
فغان ز کردهء زن از برای بی پولی
گدای کوچه دریده به جار جیبِ همه
منم گدای خَمُش در کُمای بی پولی
گرفته دولتِ تکخور، ز من چو یارانه
خوشم به دولتِ این پاگشای بی پولی
رسیده ثروتِ اخواص تا بر اوجِ فلک
رسیده سهمِ من از خاکِ پای بی پولی
نکن گلایه تو "فاضل" برای لقمه نان
که شهر امن و امان در ازای بی پولی
نگو که شهر شده با غبارِ دوده سیاه
سیاه کرده به تن، در عزای بی پولی