نرم نرمک میرسد اینک بهار
این هوا جان میدهد آبدوغ خیار
همچو خر رفته ست در آغوش گل
مانده ام یکسال و اندی آزگار
چشم من در حسرت لبخند دوست
دل تقاضا میکند آمار یار
مینشینم صبح و شب در حسرتت
دل ندارد از غمت صبر و قرار
گر رسد بوی بهاران، میخورم
آب را همراه با دوغ و خیار
معده ام در انتظار فصل سبز
تا خورد آن را به حد انفجار
روده ام با معده ام کشتی گرفت
رفت بر حالم خطایی آشکار
پس کجا مانده ست این شمع بهار
تا بچرخم دور او پروانه وار
منتظر ماندم به شوق دیدنت
در کدامین گور خوابیدی بهار؟
گر تو را ماشین نباشد، عیب نیست
با الاغی بر سرم منت گذار
آرزو بر دل نمیرم ای عزیز
تا نباشم تا ابد در انتظار