از ترافیکِ خیابان خسته ام
از هوای شهر تهران خسته ام
از هجومِ خودروها در کوچه ها
از تصادف در اتوبان خسته ام
دردِ زانو، درد گوش و درد مچ
همچنین از درد دندان خسته ام
دُور زد ما را چه راحت هر رفیق
از حضورم توی میدان! خسته ام!
دیگر از ابرازِ لطف گرگ ها
در لباس و ژستِ انسان خسته ام
از « بزِِ دانا » نرنجیدم ولی
از پزِ دانای نادان! خسته ام
گفت مجنون بینِ جمع دوستان:
دیگر از کوه و بیابان خسته ام
کَشتی اش را نوح پنهانی فروخت
گفت: از باران و طوفان خسته ام
داده ام کنکور من ده سالِ پیش
از فشارِ آن کماکان! خسته ام
گرچه من از حامیان « کیروشم »
دیگر از رفتارِ ایشان خسته ام
املتِ با رُب بیاور قهوهچی
بعدِ آن هم چای و قلیان...، خسته ام