این کیست این؟ روحِ طلبکاریست این
بقّال صاحبخانه ام، یا رند بازاریست این
جویای من از هر طرف، در ب حیاطم بسته صف
کنجِ دهان آورده کف، «اِندِ» گرفتاریست این
گوید یکی قسطت عقب، افتاده جانم شد به لب
اسمش بوَد مشدی رجب، ارباب نجّاریست این
آن دیگری با ناسزا، یک کفش کرده هر دو پا
میگوید از خانه ت درآ، شاگرد سمساریست این
بر درب میکوبد لگد، آن دیگری حاجی اسد
سازد نثارم حرف بد، قصّاب پرواریست این
زآن سوی خیّاط محل، قیچی نهاده در بغل
تا بدترم سازد مچل، با زیر شلواریست این
با تیشه قفلِ در شکان، بر کنده در با یک تکان
سد کرده راه پلّکان، استاد معماریست این
از سوی دیگر نانِوا، می خوانَدَم کای بینوا
مردی اگر بیرون بیا، از معرفت عاریست این
گزلیک بر کف کفشگر، می گویدم بگشای در
بیش ازهمه داردخطر، زخمش بسی کاریست این
با مرده شور و قبرکن، تلقین گرِ هفتاد فن
آورده از بهرم کفن، یک مرگ اجباریست این
کلّ حیاتم یکسره، شد چون کلاف پُر گره
از میمنه تا میسره، زآثار بیکاریست این