پسرجان؛ پای رشدت صورتم را پر ز چین کردم
خودم را بارها با فرض اندوهت غمین کردم
برای خود نه چیزی خواستم نه فکر خود بودم
همیشه بهترینها را برایت دستچین کردم
دوتا «بابا» که گفتی آنزمانها -موقع تاتی
سهساعت پشت سر هم «آفرین، صدآفرین...»
کردم اگر جایی شنیدم غم سر راهت کمین کرده
شبانه رفتم و بین تو و غمها کمین کردم
فلک با ما سر لج بود و من لجبازتر از آن
به عشقت پشت او را بوسهپرداز زمین کردم
نشستم با شیاطین و به آنها درس پس دادم
و نان را با تو و با خوان و خانه همنشین کردم
کشیدم آب حوض و برف پارو کردم و گاهی
برای لقمهی نانی، هرس کردم وجین کردم
دقیقاً عین خرها -بی بلانسبت- تلاشیدم
نه پاشیدم نه لاشیدم، و وضعت را چنین کردم
نمیدانم چرا اینقدر باید کار میکردم
چرا بیهوده تا اینحد دلم را پر ز خین! کردم
تجرّد را اگر از کف نمیدادم چه کارم بود -
به خرکاری، به افعالی که بعد از نصب زین کردم! ...
خریّت ارثی است؛ این را من آن روزی که مامانت
به من فهماند زن میخواهی از بابا، یقین کردم