هر بلایی از تن و جانت شود دور ای رئیس
پیش بدخواهان شود دور تو محصور ای رئیس!
دور باشد از وجود نازنینت چشم بد
دوستانت شاد و خندان دشمنت کور ای رئیس
متّصل هستی به بالا، دست ما را هم بگیر
دمخوری با قاضی و مسئول و مأمور ای رئیس
چون حقوق اندکم شد خرج نصف ماه من
میکنم کار اضافی مثل مزدور ای رئیس!
میروی دائم سفر، گاهی اروپا یا شمال
میروم من حدّاکثر تا نشابور ای رئیس
گرچه داری آخر هفته بساط عیش و نوش
با بزرگان گاه هستی پای وافور ای رئیس!
آی میچسبد کنار ذکر و استغفارتان
با وجود آن غذاها آب انگور ای رئیس!
دیدهام ویلا و ژیلا و فلان و بگذریم …
آنچه دیدم میکنم البتّه سانسور ای رئیس
گاه میدیدم در آنجا دافهای خوشگلی -
خاک عالم بر زبانم- میکنی تور ای رئیس
سهم من فیش حقوقی مبلغش شرمندگی
سهم تو فیش نجومی طبق دستور ای رئیس
غیر فیشت پولهای دیگری هم دائماً
در حسابت میشود هرماه منظور ای رئیس
ماندهام چون طعنهی هر روز صاحبخانهام
میگزد دائم مرا مانند زنبور ای رئیس
کی جوان را رغبتی باشد برای ازدواج
در غذایش ریختند انگار کافور ای رئیس
کارمند زیردستت را نیازار اینچنین
میخورد از دست تو آخر سیانور ای رئیس
مطمئن هستم کمکهای شما هم میرسد
منتها وقتی شدم مرحوم مغفور ای رئیس
فرصتی کن حرفهای زیر دستان بشنوی
همّتی کن تا شود نورٌعلینور ای رئیس