از یک بزِ گر گلّۀ بیچاره، گر آید
چوپان بزآورده مگر چارهگر آید!
این منحصر گلّۀ بز نیست نگارا
در جامعه این قصّه به نوعی دگر آید
نوع بشری دارد و در دفتر تاریخ
در هر ورقی غور کنی در نظر آید
زین فاجعه پرسی،که چسان آید و گویم
آندم که خواصی ز بشر بی بصر آید!
سرگشته شود قافله در تیهِ ضلالت
بیراه دلیلی اگرش راهبر آید
بی نور بصیرت نتوان راه سپردن
اندر ظلماتی که تو را صد خطر آید
بر ساحل بینش برسان زورق دل را
تااینکه حق از ورطۀ ابهام درآید
از راه عناد آنکه به سرمنزل مقصود
خواهد همه با سر رود آخر به سر آید
در حیطۀ «بل هم اضلِ» حکمِ الهی ست
(در ترجمه: گمراهتر از گاو و خر آید!)
آید اگر از اجنبی غرب ضررها
از اجنبیان وطنی بیشتر آید!
باید عَلَم فتنه برافکند و غمی نیست
گر بر دمل چرکی تن نیشتر آید
از موش دواندن به سر میز وفاق است
طاعون سیاسی که سراغ بشر آید!
ای هموطن از حیلت بدخواه حذر کن
کابلیس لعین را هم از ایشان حذر آید!
بر بند به بازوی وطن حِرز وفاقی
تا سِحر بداندیش وطن بی اثر آید
ما صبر نمودیم بر این طرفه مصائب
یارب مددی نوبت فتح و ظفرآید